اولین سکه‏ی مهریه - محرم اسرار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محرم اسرار
درباره‌ی وبلاگ

به نام خدا سلام اینجا رو ساختم که از دلم برای دیگران و برای خودم بنویسم. امیدوارم دلنوشته‏هام تو اینجا مورد پسند دوستانم باشه. امیدوارم اینجا سکوی پرتابم به سوی شروع موفقیت‏های روز افزونم باشه.
موسیقی وبلاک
"
امکانات وب

بازدید امروز:82
بازدید دیروز:12
کل بازدیدها:317721

به نام خدا

 

سلام 

در ادمه‌ی پست های آئینه‌ی عبرت

چند ماه پیش بود که بالاخره ناهید تونست تو دادگاه مهریه، به موفقیت برسه. البته نه اونچنان موفقیتی. دادگاه مهریه حکم داد سعید که آدم ثروتمندیه و پدرش هم همین طور هر دوماه یک بار یک سکه از مهریه 200 سکه‌ای رو بدن. (فکر کنید چند سال طول میکشه تا این مهریه داده بشه؟) مهریه‌ای نا چیز در برابر مهریه‌های سنگین دست کم بالای 500 سکه‌ی الان.

خب دو ماه که از دادگاه گذشته بود و ناهید دید خبری از اولین قسط مهریه اش نشد . مهریه‌ای که واقعاً بهش نیاز داشت. بگذریم که حقش هم بوده.

یک هفته دیگه میگذره و میبینه خبری از اولین سکه نیست.
ناهید ناچار میشه بره و با حکم جلب سعید بره دم کارگاه تولیدیشون .

اون همراه با پلیس میاد دم کارگاه سعید و پدرش، و شوهرش رو با خودش میبره به کلانتری. سعید به باباش زنگ میزنه تا اون بیاد کمکش کنه. آخه خودش در این حد بلد بود که معتاد بشه و دختر مظلوم مردم رو بدبخت کنه. اما دیگه یاد نگرفته بود اگه دختر مظلوم به خودش بیاد و حقش رو قانونی بخواد بگیره باید چیکار کنه.

 بابای سعید سر میرسه و هر چی ناسزا که تو عمرش بلد بود و نبود نثار عروس بیچارش میکنه.

من به نظرم بهتر بگم چی گفته

پدر شوهر تا میتونه فحش پدر به ناهید میده. پدری که قبل از خواستگاری 8 سال پیش دختر مظلوم از دست داده بودش. اون به ناهید میگه پدر سگ،  برو خجالت بکش پدر سگ .... اومدی ما رو به چاپی. ... تف به روت و تف بروی اون مادرت که همه چیز زیر سر اونه.

ناهید بیچاره و مظلوم هنوز میخواد احترام حفظ کنه و میگه چرا به پدرم فحش میدین. پدری که دستش از این دنیا کوتاه شده. ...

 سعید هم این وسط میگه مگه یه سکه چیه میندازم جلوت . و در جواب میشنوه خب من هم برای همین اومدم، وگرنه باید بری زندان. 

اینجا دیگه پدر و پسر ظالم کاملاً فهمیدن شکست خوردن و وقتی که این شکست رو با خاطرات کودکی ناهید کنار هم میذارن نمیخوان باور کنن که سرنوشتشون این طوری شده. خاطراتی که اونا همیشه سوار بر خانواده ناهید بودن و آقا بالاسرشون (خلاصه‌ی این خاطرات رو تو همین پست های اول تاپیک میتونید بخونید).

همین حس شکست باورنکردنی باعث میشه که پدر سعید با چنان تنفری شروع به صدا زدن ناهید بکنه. ناهید    ناهید    ناهید.

 از اون طرف دختر بیچاره بازم با ساده لوحی فکر میکنه پدر شوهر شاید کمی مهربون شده . برای همین روش رو بر میگردونه ببینه چی میگه. که ناگهان با کار زشت و قبیح پدر شوهرش روبرو میشه. 

پدر سعید به صورت ناهید تف می‌کنه و نفرتش رو نشون میده

 و باز هم ناهید بیچاره و مظلوم عکس العمل مناسب رو نشون نمیده چون یاد نگرفته بد باشه....

ویرایش: متوجه شدم که ناهید در جواب فحش به پدرش، گفته خودتی.(گفتم حتماً این رو بگم تا خدای ناکرده چیزی به نا حق ننوشته باشم)


[ سه شنبه 89/8/11 ] [ 5:9 عصر ] [ پارسا زاهد ] [ نظرات () ]
اوقات شرعی
نویسندگان
آخرین مطالب
پیوندهای دوستان